loading...
پایگاه تخصصی و فرهنگی مذهبی مهدویت
آخرین ارسال های انجمن
مژگان فیض اللهی بازدید : 126 دوشنبه 19 تیر 1391 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

http://qazvin.koolebar.ir/sites/qazvin.koolebar.ir/files/downloads/images/%7Bwww.Qazvin.Koolebar.IR%7D%20%20(74).preview.jpg

 

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام

گر به  ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

باز  هم مشتاق  روی دلکش جانانه ام

 

تقصیر من است اینکه، کم می آیی

هر گاه شدم اسیر غم می آیی

این جمعه و جمعه های دیگر حرف است

آدم بشوم ، سه شنبه هم می آیی . . .

اللهم عجل لولیک الفرج

.

مژگان فیض اللهی بازدید : 113 دوشنبه 08 خرداد 1391 نظرات (0)

 

اي كه هزار، هزار شمع در انتظار يك نگاه تو سوختند .

شوري است عشق تو و دلنشين غمي است

به انتظار قدم‌‌هايت زيستن، 

بدان كه مصراع زندگيم با قافيه تو پايان خواهد يافت.

 بيا كه اگر تو بيايي تمامي شب‌هاي يلداي غم سپيده صبح را

مهمان هميشگي دلم خواهد كرد...

نمي‌دانم آيا دل كوچكم تا ظهور تو در تكاپو است

يا تا غروب آرزوهايش چيزي نمانده....

اما ... غمگين‌ام و مي‌ترسم كه دلم از جنب و جوش بيافتد و تو نيايي....

افسوس، من و كلمات مجنونم شايد روز آمدنت را نبينيم

من به همه كساني كه آن روز تو را مي‌بينند

و در دو سوي خيابان‌ها قلبهاي سبزشان را به تو هديه مي‌دهند، حسوديم مي‌شود


 

مهدي جان

من نشاني از تو ندارم

اما نشاني ام را براي تو مي نويسم 

در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار خيابان غربت را پيدا كن

و وارد كوچه پس كوچه هاي تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن

كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام در كلبه را باز كن

به سراغ بغض خيس پنجره برو حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد....

با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است

مژگان فیض اللهی بازدید : 129 سه شنبه 02 خرداد 1391 نظرات (0)




غریبانه منتظریم


دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی می رسد به صحن حضورت صدای من

دیگر دلم برای شما پر نمیزند
برگرد و بال تازه بیاور برای من

عمری اگر که می گذرد دلخوشم به این
نزدیکتر شده است به تو لحظه های من

غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم
حتی نیامدست به کارت دعای من

اشکت اگر به نامه اعمال من نبود
بخشش نبود شامل یاربنای من

یک روز محض خاطر این چند قطره اشک
وا می شود به خیمه سبز تو پای من

یک شب میان سینه زدنها و گریه ها
مهری بزن به نامه کرب و بلای من

مژگان فیض اللهی بازدید : 109 سه شنبه 02 خرداد 1391 نظرات (0)


http://isurrender.persiangig.com/Mehdi.jpg

جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است.

بادها پراکنده در هر سو، ستم‌باره‌های خویش را بر دوش می‌کشند.

اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه می‌کنند.

یک منجی، فقط یک منجی است که می‌تواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.

درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می‌سپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه‌هایشان برساند.

دل‌ها در غربت خاک، غریبه و تنها جان می‌دهند.

ماهیان قلب‌ها خشک‌سالی محبت و مهربانی را تاب نمی‌آورند.

چشم‌ها چشمه‌های خشکی شده‌اند که کمتر به اشک شوق می‌اندیشند که گریه‌های فراق، آنان را امان نمی‌دهد.

تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیس‌ها تاب ایستادن را بیش از این ندارند.

کشتی‌های عدالت و انصاف در هیاهوی بی‌امواج صدایشان به گِل نشسته‌اند و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حق‌طلبی خویشند.

هر روز که عرش از صدای ضجه ستم‌دیدگان به لرزه درمی‌آید، زمین، چهار ستونش فرو می‌ریزد.

لرزش بر اندام آدمیان افتاده.

قدم‌هایشان سست شده، ایستاده‌اند؛ اما غبارهایی را می‌مانند در هوا.

هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست!

نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست.

خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب.

گریانند؛ ولی نمی‌دانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟!

فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطه‌ور است. همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است.

همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند که دست‌های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.

سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بی‌آنکه خبری از آمدن تو آورده باشد.

سخت است هر روز به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی، بی‌آنکه به آرامشش دست‌یابی.

سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ کس را در آن سوی جاده نبینی.

سخت است پنجره را باز کنی و به دور دست‌ها خیره شوی و هیچ چیز جز چشم‌های منتظر کاج‌ها نبینی.

جاده‌های کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشم‌های خیره شده به روبه‌رو …‌.

پنجره‌های گشوده شده، فریادرسی را می‌خواهد که خواب ستم و بی‌عدالتی را بر آشوبد.

سواری را می‌خواهد که منتظرانش او را از پشت شیشه‌های به شوق آمده، ببینند.

جهان تو را می‌خواهد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 220
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 266
  • بازدید سال : 1,332
  • بازدید کلی : 78,599